تبعید می کنم شعر را
به دخمه ای
-تاریک.....
-تاریک.....
-تاریک.....
به دخمه ای تاریک و سرد و نمور......
تخم پرنده ای را
در گرمای پوششی،درون قفسی آراسته به گلهای کاغذی
و گیاهان پلاستیکی ...
و آسمانی نقاشی شده بر صفحه ای آبی پرورش میدهم......
جوجه ی پرنده ای را
کنار جوجه ی سر برآورده ام می گذارم
آسمان را به زنجیر می کشم
- به قفل پنجره ها
و پنجره ها را کور می کنم......
بالیدن پرنده هایم را
در رویایی که برایشان ساخته ام به نظاره می نشینم
دانه می ریزم
و پرنده های به زمین نوک می زنند
ناگهان کودکی بازیگوش
-که از بالای درختی پایین پریده
-که پادشاه عریانی را رسوا کرده
که سوراخ سدی را به انگشتش بسته
- که تانکی را با عظمتش بلعیده.....
ناگهان کودکی گستاخ و بازگوش
درب را می گشاید...
هجوم آسمان به سمت پرنده ها مرا به وحشت می اندازد
ناگهان
پرنده ای پر می گشاید و در هوای تازه
در آبی آسمان
در پهنه ی پر خطر پرواز و آزادی
بال می گشاید
اما پرنده ای دیگر هنوز به زمین نوک می زند..
دست دراز می کنم
روی دستم می پرد
و از شانه ام بالا می رود......
به دخمه ی تاریک و سردو نمور سرک می کشد
کودک گستاخ بازیگوش تنهاییم
و ناگهان
شعر پر می کشد........
محمود عمیدی
16 آبان 94