پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
رویا
نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1393
بازدید : 427
نویسنده : محمود عمیدی

من رویا بافته ام

من سالهای سال رویا بافته ام..

در رویاهای من هر گز بوته ای در سایه ی درختی سترگ از نور محروم نمی شود

نهنگهای رویای من

در آبهای آزاد غلت می زنند

ماهیهای آزاد

آزادنه به دهان خرس آز کسان نمی روند

در رویاهای من

همه جا به یک اندازه روشن است

همه جا به یک اندازه تیره

خورشید بی انتخاب بر همه می تابد

باران بی انتخاب بر همه می بارد

و بر هر کاسه ای می ریزد

بر هر شوره زار و گلزاری..

من رویا بافته ام- سالهای سال

و همچنان رویا می بافم

کاش صدای ضجه ای از خوابم بیدار نکند....

کااااش.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



اعتراض
نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1393
بازدید : 472
نویسنده : محمود عمیدی

من با اعتراض زاده شدم

با اعتصاب زاده شدم

وقتی حصارهای اعتصابم رابا سزارین فرو ریختند

اولین حرفم، حرف شادمانی نبود

فریاد اعتراض بود که بر کشیدم

دنیا برای من کوچک بود

 ومن را به زور به دنیا فرستادند

به دنیا آوردند..

به زوربه مغزم آنچه را که می خواستند تزریق کردند

من با زورها و نیرنگها اخت شدم

 وقانون شد برایم پذیرش زور

               -از آغاز زاده شدن

من با اعتراض زاده شدم

دیوارهای اعتصابم را

به سزارین فرو ریختند

و من

هرگز سکوت نکردم

هرگز سکوت نمی کنم....

هرگز....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



آزادی
نوشته شده در جمعه 1 اسفند 1393
بازدید : 477
نویسنده : محمود عمیدی

چگونه می توانم از آزادی گفت!!!!؟

که آزادی را به سلابه کشیدند

 

و شعر را به انحطاط که شاعر

 

پیامبری نباشد

 

تا در مسیر رسالت از برج آزادی بگذرد وبه میلاد برسد

 

تولدی چنان که خورشید و ماه را هم یارای پس زدنش

نباشد

 

اگرچه به تملک او درآیند

 

چگونه می توانم از آزادی گفت؟

 

که آزادی دیگر پرنده ای نیست بر پهنه ی آسمان

 

درختی در انبوه جنگل

 

و رودی در پهنه ی دشت بی کران

 

آزادی تنها برجی و میدانی و پیکره ایست در چار گوشه

ی دنیا

 

(که به یادبود آن گیاه واره ی منقرض شده بر پا کرده

اند)

 

و آزادی واژه ای است منحوس در کتاب های لغت

 

و بهانه ایست برای شکنجه ی اندیشه های در حبس

 

……وآزادی دیگر آزاد نیست

 

بهانه ی مرگ آزادگان است

 

و آزاده در حبس های آزاد

 

در آسمان قیر اندود

 

در جنگلهای بی درخت

 

. در حنجره های بی فریاد می میرد

 

چگونه ؟ آه!!!!!!؟بگو

 

چگونه می توانم از آزادی گفت؟

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



غروب آفتاب
نوشته شده در سه شنبه 29 مهر 1393
بازدید : 374
نویسنده : محمود عمیدی

نشسته ام

در هوای بارانی

وزل زده ام به آسمان پر ابر

آفتاب را نظاره می کنم

ابر باشد یا نه

شب باشد یا روز

هر چه باشد

خورشید آن بالاست

مدام می تابد

مدام می درخشد

ما غرق تاریکی هستیم..

هر چه سیاره مان کوچکتر باشد..

هر چه سکونمان کمتر باشد

از آفتاب سهم بیشتری خواهیم برد..

پرنده ی کوچکی را مانم

که پشت صخره ای افتاده ام

بالم شکسته..

وروباهی گرسنه

مدام بو می کشد

آفتاب در حال غروب است...

باید به قله برسم

خورشید منتظرم نمی ماند...

به سمت قله بروم

آفتاب دیرتر غروب می کند........


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



نوشته شده در یک شنبه 13 مهر 1393
بازدید : 470
نویسنده : محمود عمیدی

باور ندارم شب را

در سیاهی چشمت غوطه ورم...

------------------------------

خورشید برآید

ستاره ها محو می شوند

تو برآیی

من...

--------------

چگونه یادت کنم

یادم از تو لبریز است

و من برگ درخت پاییزم بی تو

بی یادت....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



نوشته شده در یک شنبه 13 مهر 1393
بازدید : 426
نویسنده : محمود عمیدی

اینک

با سردرهایم

درد سرت می دهم..

پیشتر درد دلهایم

دل دردت بود...

تو را به یاد ندارم

چگونه آمدی؟

چگونه رفتی..

اصلا رفتنت را ندیدم

آنی هزار بار در من تکرار می شوی...

و من ضربان قلبم را ازتو دارم

به یاد ندارمت..

بس که دذر تو حل شده ام..

نمی شناسمت از خودم...

حست میکنم..

با رگهایم

با قلبم...


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



چند کوتاه دیگرررر
نوشته شده در چهار شنبه 5 شهريور 1393
بازدید : 399
نویسنده : محمود عمیدی

ماه

ماه درون برکه

به اشارت سنجاقکی می لزرد و محو می شود

تو

ماه تابان منی

-در اوج آسمانها-

پلنگها به خون کشیده ای

و هنوز آن بالا می درخشی...

-------------------------------------------------------

فرشته

تو فرشته ای؟

یا خدا فرشتگانش را

از تو کپی کرده است؟

------------------------------------

دربند...

در بند تو ام رها کنی یا بکشی

با تیر مژه کاش دلم را بکشی

من جلد توام برانی ام می میرم

کاشم نکنی رها، همینجا بکشی....

-----------------------------------------------

درد

درد می کشم

بر بوم سپید دلم...

کاش می دیدی

چه شباهتی دارد به تو

                         ---دردم........

-----------------------------------------------------------


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



وعده(استقبالی از شعر کوچه ی مشیری)
نوشته شده در چهار شنبه 22 مرداد 1393
بازدید : 468
نویسنده : محمود عمیدی

....دل من باز تمنای تو دارد

خواب و بیدار به سر آتش سودای تو دارد

در دل انگیزترین خلوت خاموش

آرزوی قد و بالای تو دارد.....

بارها گفته ام ای دل تو تمنای که داری؟

----------------------باز هم رای که داری؟

او که یک ذره از این داغ تو در یاد ندارد

-----------------------------غیر بیداد ندارد

او که در خاطر شیرین شب خود

-----------------------------غم فرهاد ندارد

دل بیهوده ی خود بسته به فردای که داری؟

بی خود از کوچه سرک می کشی امشب

---مثل هر شب

کور سویی که در این کوچه روان نیست

هیچ کس فکر دل این دو جوان نیست

-----------------خودشان هم-

دیگر امید شکوفایی این باغ خزان نیست.....

خاطرت نیست مگر آن شب آرام

که دل انگیزترین خلوت خاموش

فکر من در هم و مخدوش

چیره می شد به حضور من و تو دلهره کم کم

چشم من مضطرب پنچره ها بود

----------------کوچه لبریز گل زنجره ها بود

----------------------------------باد در کوچه رها بود

گوش من در تب تکرار صداها....

خاطرم هست که آن گل به قرار تو نیامد

تا سحر-تاگل خورشید برآید-

منتظر ماندی و یار تو نیامد.....

-مانده ام دسته گل عاطفه در دست

وعده گاه من و او کوچه ی بن بست-

آن گل پا به فرار تو نیامد

باز یار تو نیامد...

کوچه آرام

                 -سایه ای نیز در این کوچه دوان نیست

جوی هم گرچه نشان داشت ز عشق گذرانی

دیگر از کوچه روان نیست

نم نم بارش باران نگاهم شده آغاز......

باز هم دل نگران

چشم در پنجره ی بسته و تاریک اتاقت

از خم کوچه گذشتم

روی دیوار اتاق تو نوشتم:

((بی تو مهتاب شبی باز از این کوچه گذشتم))

((و شب دیگرو شبهای دگر هم))

باز هم می گذرم...

 باز هم می گذرم...

باز هم...


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , نیمایی , ,
:: برچسب‌ها: کوچه ,



شب....
نوشته شده در دو شنبه 23 تير 1393
بازدید : 426
نویسنده : محمود عمیدی

شب هنگام

صدایت زدم

ماه برآمد...


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , ,



چند کوتاه
نوشته شده در پنج شنبه 22 خرداد 1393
بازدید : 546
نویسنده : محمود عمیدی

به ستاره ای می مانی

از دور سوسو میزنی

نه گرمم میکنی نه روشنم

اما هر روز از سپیده دمان

شب را به انتظار می نشینم...

++++++++++++++++++++++

 

برای مریم:

بچه که بودم

مریم  را مرگم تلفظ می کردم...

چه پیش گویی بودم من!

++++++++++++++++++

نقبی زدم...

تا از خودم بگریزم.....

 از شوره زاری سر برآوردم......

 

++++++++++++++++++++++++++

باز در دلم قدم زدی

عشق را درون من رقم زدی.............

++++++++++++++++++++++++

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , ,



صیادها.....
نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392
بازدید : 599
نویسنده : محمود عمیدی

صیادها آمدند....

-تیرو تفنگ همراهشان

بال می بریدند

من پرم شکسته بود

سرم را بریدند........


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



حادثه
نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392
بازدید : 900
نویسنده : محمود عمیدی

هزاران هزار مرتبه

هزاران هزار حادثه را زیر و رو می کنم.....

تو از پشت کدامین حادثه بر آمدی؟

که چنین روشنم می داری!

از بطن کدامین گیاه باکره رستی؟

که چنین سایه سار عصمتم را به آتش می کشی!

هرچه می کنم....

هر چه می کاوم...

هر چه می جویم...

هیچ حادثه ای را یارای پوشاندن تو نیست

 تو خود بزرگترین رویداد تمام دورانهایی

که یک بار

-فقط یکبار رخ دادی

و چنان ویرانم کردی

که هیچ آفتابی را توان سبز کردنم نیست......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



پیامبر
نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 706
نویسنده : محمود عمیدی

اینک

زیر خاک

بی آب و آفتاب افتاده ام......

دستانت معجزه می کارد

هر جا پیامبری مبعوث شود.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



کوتاه .... مثل عمر.....
نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392
بازدید : 686
نویسنده : محمود عمیدی


زیبا بود

وقتی تیر حلقومش را درید

-قوی باوقار-

---------------------------

قرنی گذشت تا تو بفهمی چقدر دوستت دارم

و من تنها لحظه ای زیستم

-قدر یک نگاهت-

------------------------------

بخت یار نیست

هر گاه که یار باشد

یار در دیار نیست

-----------------------------

رود

 

...و من دیگر رود نیستم

تو رفتی و چنان خشک شدم  که واحه ای بی آب و علفم

سایه ای

-به انگار ابری باران زا-

ترک ترک می جنباندم....

-----------------------------------

اینک این سکوت

مژده ی یک طوفان سهمگین است

در لاک خود برو اگر

مرد عبور از دل این ورطه نیستی

-----------------------------------

برخیز!

-ندا میدهد هر صبحدم خورشید-

ومن به هوای دیدن روی تو

سر ازبستر بی خوابی بر میدارم

-----------------------------------------

بگذار برای یک بار-

- یک بار برای همیشه-

چراغ قلبت را از ته مانده ی قلبم روشن کنم

که قلب تو

از خاکستر قلب من آغاز می شود

---------------------------------

در قعر کدام دره آیا؟

جا گذاشته ای غرورت را

که چنین به پابوس کفشهای ورنی مات افتاده ای؟

کدام پرنده در دیار تو آیا؟

تخم صداقت می کند؟

تا بر شاخه های خشکت مصلوبش کنم...............

------------------------------------------------------------

وعده ها به سر می رسد

 

عمر تمام می شود....

 

تو را دوست دارم

 

و این هرگز پایان ندارد

-----------------------------------

برفهای نشسته بر سرو رویم را

اگر آفتاب آب کند

روزگارم سیاه می شود

-------------------------------------

عجله

 

آنقدر عجله دارم که

از فرصتهای با تو بودنم رد می شود

و تند تر و تند تر می دوم

- شاید برسم....

--------------------------------------------

گفتی:

 -آزادی

سوار که شدی

در رابستی.......

--------------------------

برای گل شدن

دنبال بهار نگرد

چشم که بازکنی به دیدن ستاره ی سحری

فصلهای سبز در پی ات می آیند...

-------------------------------------------

گفتی: مستقیم

هر چه می گردم

به هیچ صراطی مستقیم نیستی....

------------------------------------------------

بوق زدم

و تو سوار شدی

دیگر پیاده نخواهی شد

-در قلبم از داخل باز نمی شود....

---------------------------------------------

با چشمهای بسته اشک می ریزم

هر بار که چشم باز میکنم

تو دورتر شده ای

-کوری را به نبودنت ترجیه می دهم...

---------------------------------------------------------------------

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



طول عمر
نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392
بازدید : 896
نویسنده : محمود عمیدی

قرنی گذشت تا تو بفهمی

چقدر دوستت دارم

ومن یک لحظه زیستم:

-قدر اولین نگاهت-

***********************

چنان نگاه می کنی

که برف نشسته بر سرم

آب می شود

شاید تو این درخت خشکیده را

سبز کنی

هرچند رود و خورشید نتوانستند....

****************************

-برخیز

هر سحرگاه ندا می دهد خورشید

ومن به هوای بردمیدن تو

رو به شرق می کنم

از بستر خوش خیالی ام.......

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



کوتاه نوشته ها...
نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392
بازدید : 993
نویسنده : محمود عمیدی

سلام خیلی هم مطمئن نیستم که سپید باشند اما سیاه هم نیستند:

 

خدا تو را به من نداد
برای من آفرید
ونشانی ات را
با پیامبری برایم فرستاد....
-----------------------------------
هیچ گاه
بامن قدم نمی زنی
هیچگاه
بی تو قدم نمیزنم
----------------------------------
و کاش تو باشی
آنکه
پنجره اش را رو به من می گشاید
----------------------------------------
فایده ندارد این لجاجت
تا روزگار دوست نباشد
ما
بیهوده زور می زنیم
-----------------------------------
من آمدم
اما تو رفته بودی
نفرینکه: این خراب شد اما
آن دیگری سر وقت
از ایستگاه رفت
گویی قطار آمدن تنها
تاخیر می کند
اما چرا قطار رفتن من سوی تو
اینقدر
تاخیر کرد!!!!!!!!!!!!!!
---------------------------------------
مرا عاشق زادند
پیش از آنکه معشوقم زاده شود.....
----------------------------------------------
چقدر دست دست می کنی؟
تا شب نرفته بگو
خورشید برآید آشکار می شود
-رازت
چشمت دروغ بلد نیست.....
---------------------------------------
واااای
گفتی بوسه

آتشم زدی
اییک کدام چشمه ام آیا
خاموش می کند؟
لبهات یا .....

-----------------------------
ساعت به خواب ابدی رفت
وزمان قرار من و تو نرسید
من تا ابد
بی  آنکه از ساعت چیزی بپرسم
سر قرارم

و تو حتی به ساعت-خوابید-
 نگاه هم  نمی کنی.....
-------------------------------------------
من قرص خواب می خورم
خوب می ماند -خواب
انگار زور یاد تو از هر قرصی

بیشتر است.....
----------------------------------
 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



سکوت
نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391
بازدید : 873
نویسنده : محمود عمیدی

 

کنار رودخانه هیاهویی است

 

از کام مرگ

 

غریقی را مگر گرفته باشند......

 

من همچنان سکوت کرده ام تا

 

                            -ماهی قرمز کوچک

کرم سر قلاب تو را گاز بزند.......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



سیاه مشق
نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391
بازدید : 847
نویسنده : محمود عمیدی

.....هی !فلانی تو خودت میدانی

                               دل خوش سیری نیست

                                        دل خوش رویش یک لبخند است

                                 دل خوش طالب در گیری نیست......

دیگر از عشق نگو

دیگر از عاطفه شعری نسرای

دیگر از قافله ی انسانها

            - که همه کوچیدند-

مانده قدر دل یک روزنه آتش بر جای

دیگر از کوچه گذشتن سخت است

                ((بی تو مهتاب شبی...)) خاطره شد

سوتک از خاک گلوی تو نمی سازد کس

کار انسان و محبت دیدی؟

              عاقبت یکسره شد

                      مرد پرواز و پرستو کوچید

                                 پیش از این می گفتند:

                                       این پرنده است که خواهد پژمرد...

آب را گل کردند

           تا از این آب گل آلود بگیرند نهنگ

روزنی آوردم

          وچراغی که ببینم سحر کوچه ی خوشبختی را

دیگر آن کوچه ی خوشبخت ولی بی صبح است

راستی!!

  خانه ی دوست که دادی تو نشانم رفتم

گفتی آن کودک بازیگوش

((که به بالای درختی رفته

                  جوجه بردارد از لانه ی نور))

....تخمها را انداخت

             -وشکست-

بی که یک جوجه در آنها باشد....

راستی!!!

-او هم از-

           خانه ی دوست ما بی خبر است

گویی اینجا به زمستان بزرگ اخوان می ماند

مهربانی مرده است

               و تو را می بینم با غیر

                              و دلم می سوزد.......

      وبه حال دل خود می گریم

وبه خود میگویم

                 ((باز باران و گهرهای فراوان دارم))

((می دخشد شبتاب

                    می تراود مهتاب))

        ((آی آدمها!)) گو

                   ((می پرم از سر جو))

خوب می دانم که به من

                    ((دشنه در دیس ))تعارف کردند

                                وبه(( ققنوس که در بارن)) بود

                                        (( عابری ))سنگی زد.....

ای دریغ!!

تازه من فهمیدم!!

               (( صحبت از مرگ قناریها نیست))

                 حرف از خشکی یک برگ نبود

                ((صحبت از جنگل و برگ))

                حرف از خشکی یک دریا نیست!!!!

   ماجرا مرگ محبتها

داستان مردن لیلا

ماجرا مردن انسانیت بود.......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , نیمایی , ,



سایه ی مرگ
نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391
بازدید : 844
نویسنده : محمود عمیدی

نشسته روی درختی عقیم مرغ سحر

و بامدادان را

به انتظار طلوعی است شاد و صبح آور.......

به زیر زخم زبان تبر درخت دلم

                            -تکیده ریخته برگ

به روی باغچه ی عشق من-حیاط دلم-

                          فتاده سایه ی مرگ

دوباره برف زمستان و سفره ی کولاک

شکسته شاخه ی ایمان من به زور تگرگ

و شاخه های یقین

                   شکسته اند تمام

در این حوالی یخ بسته جای میوه ببین

زشاخه های شکسته یخ است آویزان

به شاخه های درختی عقیم مرغ سحر

به انتظار نسیمی نشسته سر در گم

پرنده ها همه بر سیمها ردیف شده

و ورد می خوانند

                 برای رویش گندم

پرنده ها را باش

                    که مرگ زودرس باغ را نمی فهمند

ستاره های شب ما اگر ببینی خوب

                           ستاره نیست که دندان گرگ و شاخ گراز است


-از این شب وحشی

               ازاین شب زخمی-

هراس باید داشت..............

                                                     پنجم شهریور هفتادو سه

                                                                       محمود عمیدی



:: موضوعات مرتبط: شعر نو , نیمایی , ,



آزادی
نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391
بازدید : 746
نویسنده : محمود عمیدی

چگونه می توانم از آزادی گفت!!!!؟
که آزادی را به سلابه کشیدند
و شعر را به انحطاط که شاعر
پیامبری نباشد
تا در مسیر رسالت از برج آزادی بگذرد وبه میلاد برسد
تولدی چنان که خورشید و ماه را هم یارای پس زدنش نباشد
اگرچه به تملک او درآیند
چگونه می توانم از آزادی گفت؟
که آزادی دیگر پرنده ای نیست بر پهنه ی آسمان
درختی در انبوه جنگل
و رودی در پهنه ی دشت بی کران
آزادی تنها برجی و میدانی و پیکره ایست در چار گوشه ی دنیا
(که به یادبود آن گیاه واره ی منقرض شده بر پا کرده اند)
و آزادی واژه ای است منحوس در کتاب های لغت
و بهانه ایست برای شکنجه ی اندیشه های در حبس
……وآزادی دیگر آزاد نیست
بهانه ی مرگ آزادگان است
و آزاده در حبس های آزاد
در آسمان قیر اندود
در جنگلهای بی درخت
. در حنجره های بی فریاد می میرد
چگونه ؟ آه!!!!!!؟بگو
چگونه می توانم از آزادی گفت


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,
:: برچسب‌ها: آزادی ,