هر گز بالای کوه نایستاده ام
هرگز پای بر شانه ی کسی ننهاده ام
برای روییدن
خاک را دوست دارم
ریشه هایم را در خاک پخش می کنم
مواظب باش م باید
مبادا که سهم آب همسایه ام را به ریشه هایم بمکم
مبادا که گیاه واره ای
از ریشه های سترگ من خشک شود...
بگذار سهم من سنگ باشد
و آب و خاک و هوا
سهم کسانی که ارثیه ای برای خود از خاک می طلبند...
شانه هایم را سترگ
بالا گرفته ام
پرنده ها آزادند..
تو هم پای بگذار
بالا رفتن نردبان می خواهد
اما-
شاخه هایم را نشکن
شاید پرنده ای برای لانه ساختن بیاید..
شاید پرنده ای خسته از چنگال شاهنی بر آن بنشیند..
شاید مسافری بر سایه اش رخت خستگی بگستراند...
پرنده ها آزادند
از شاخه هایم برایشان قفسی نخواهم ساخت.....