چگونه می توانم از آزادی گفت!!!!؟
که آزادی را به سلابه کشیدند
و شعر را به انحطاط که شاعر
پیامبری نباشد
تا در مسیر رسالت از برج آزادی بگذرد وبه میلاد برسد
تولدی چنان که خورشید و ماه را هم یارای پس زدنش
نباشد
اگرچه به تملک او درآیند
چگونه می توانم از آزادی گفت؟
که آزادی دیگر پرنده ای نیست بر پهنه ی آسمان
درختی در انبوه جنگل
و رودی در پهنه ی دشت بی کران
آزادی تنها برجی و میدانی و پیکره ایست در چار گوشه
ی دنیا
(که به یادبود آن گیاه واره ی منقرض شده بر پا کرده
اند)
و آزادی واژه ای است منحوس در کتاب های لغت
و بهانه ایست برای شکنجه ی اندیشه های در حبس
……وآزادی دیگر آزاد نیست
بهانه ی مرگ آزادگان است
و آزاده در حبس های آزاد
در آسمان قیر اندود
در جنگلهای بی درخت
. در حنجره های بی فریاد می میرد
چگونه ؟ آه!!!!!!؟بگو
چگونه می توانم از آزادی گفت؟