پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
پری
نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391
بازدید : 761
نویسنده : محمود عمیدی

پری نیستم ناز کردن ندارم

گلی بهر ممتاز کردن ندارم

کتابی تهی از حروف و نقوشم

شروعم نکن باز کردن ندارم

نبی نیستم ساحرم ساده انگار

که یارای اعجاز کردن ندارم

تورا می پذیرم هراندازه باشی

توان  ورانداز  کردن  ندارم

همینطور هم آسمان خوب وزیباست

نیازی به پرواز کردن ندارم

بخواهی نخواهی تورا دوست دارم

ولی روی ابراز کردن ندارم

سروده شده به تاریخ: تابستان 77

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , غزلیات , ,
:: برچسب‌ها: پری ,



هوس(غزلی به شیوه ای امروزیتر)
نوشته شده در یک شنبه 29 مرداد 1391
بازدید : 854
نویسنده : محمود عمیدی

دلم اسیر  هوسهای  گنگ ومبهوم است
چه سرنوشت من بی ستاره! بدشوم است
عبور میکنم و جاده ها نه همواراست
گذارمن همه از جاده های مختوم است
درون دشت نه آهو نه شیر..حتی گرگ!
به برجهای شکسته غریوه ی بوم است
سراب پشت سراب است و تشنگی بسیار
ودشت خفته به این التهاب محکوم است
...وبی گمان پدرم سیب-هرچه را-گفتند
به جای عشق...رهایش کنید معلوم است
من وتو حضرت حوا و آدمیم اما....
درختهای بهشت من و تو مسموم است


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , غزلیات , ,



لفظ بوسه
نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390
بازدید : 709
نویسنده : محمود عمیدی

کی تو را گفتم که کم کن ناز را                  بیشتر کن  جان من   اعجاز را

لرزش  دست   مرا احساس کن                   شیشه ام  را  قاطی  الماس  کن

نازنین  تا  بوسه ام  را   بو کنی                 پشت دست قلب خود را رو کنی

آن شب زیبا که عاشق شد دلم             در نگاهت چون شقایق شد دلم

چون به من آن شب حواست جلب بود    حلقه ای دادی که شکل قلب بود

باز  گل  در  التماسم  پرت  شد               از  نگاه  تو  حواسم  پرت  شد

تو  فرشته  در نگاهت  داشتی                و  خدایی در  دل  من  کاشتی

آن شب آوردم برایت دسته گل                گر چه زلفت کاکلش را بسته گل

بود بر گلبرگهای آن   هجی                    دوستت دارم به لفظ  خارجی

قلب خونین مرا کن زیر و  رو                  تا ببینی جمله ی (ای لاو   یو)I LOVE YOU

گر چه برگ شادی ام پامال توست        نازنینا! چشمهایم مال توست

آن شب زیبای دل دادن گذشت           خواب بودم او ز پیش من گذشت

باز صبح از خواب تنها پاشدم               باز هم با حس خود تنها شدم

باز در صبحی که امیدی نبود                در دلم ایمان به خورشیدی نبود

باز در صبحی که سوسویی نداشت      می دمید اما پرستویی نداشت

باز در صبحی که چشم شب درید          رنگ من از ترس تنهایی پرید

باز در صبحی که لبخندی نداشت          نور  را  آئینه  آوندی  نداشت

باز در صبحی که بد آهنگ بود              یک نفر در انتظار سنگ بود

باز در صبحی که راهی می کشید        یک نفر عکس نگاهی می کشید

باز در صبحی که گل وارونه بود              باغ سینه خالی از بابونه بود

من گل عشقی به بار آورده ام              توی  دستانم  بهار  آورده ام

تو خدایت را به من تحمیل کن               آفتابت را پر از اکلیل کن

بی تو قلبم از  طپش محروم شد          چشم من از واکنش محروم شد

حنجره بی تو فقط دام صداست            شاهد خاموش اعدام صداست

بی تو این دل دم به دم غش میکند       بی تو خود را محو آتش می کند

بی تو لفظ (ای عزیزم)لال شد              مثنوی هم در دل من چال شد

بی تو از گل چشم من منفور گشت        از لطافت شعرهایم دور گشت

بی تو شعر شعله خیزم حذف شد          از لغات من (عزیزم) حذف شد

بی تو یاسی التماسم را ندید              بی تو با گلها تماسم  را ندید

بی تو انگشتر به انگشتم نبود             جز غم  تو بار بر پشتم نبود

بی تو لفظ بوس وحشتناک بود             با همه -جزتو-   حسابم پاک بود

بی تو از آئینه خود را خواستم              هر چه خود را پیش او آراستم

گر چه خود خوار و زمینگیر تو بود          در نگاهش باز تصویر  تو  بود

آن نگاه آسمان سازت کجاست؟              چشمهای شوخ و طنازت کجاست؟........


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , مثنوی ها , ,
:: برچسب‌ها: شعر , مثنوی , شعر عاشقانه , ,



رباعی
نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390
بازدید : 708
نویسنده : محمود عمیدی

برگ ار چه هزار دسته دارد شاخه

دستی به شکوفه بسته دارد شاخه

بی میوه برای هیمه دستش ببرند

با میوه سری شکسته دارد شاخه

*************************

گفتی که دلت ! شکسته ام دیگر چه؟

در آینه ات نشسته ام دیگر چه؟

بی میوه سزای آتشت بود دلم

حالا که شکوفه بسته ام دیگر چه؟

****************************

با این دل خسته ام چه خواهی کرد؟

با این پر بسته ام چه خواهی کرد؟

گیرم زخم سینه ام را بستی!

با قلب شکسته ام چه خواهی کرد؟

************************

تا آمدن تو تیره می مانم

در پیله ی خود شفیره می مانم

هر چند که رفتن تو بی برگشت است

من باز به راه خیره می مانم

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , دوبیتی ها و رباعیات , ,
:: برچسب‌ها: رباعی ,



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد