پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
برای بهار
نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1396
بازدید : 428
نویسنده : محمود عمیدی

برای بهار

شعری چنان که سبز بر آید

نمی توانم نوشت

که درونم خون است

و صورتم از سیلی سرخ...

و آتش چارشنبه سوری در خرمن جانم.....

شاید

شاید ابرهای یاد تو

این آتش فروزان را

به سبزی و زیبایی شکفتهنهای بهاری

بیاراید .....

شاید

27 اسفند 96


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



برای مادرم
نوشته شده در چهار شنبه 16 تير 1395
بازدید : 515
نویسنده : محمود عمیدی

غروبت!

سپیده دمان رخ داد

ومن تاریکترین نقطه ی زمین شدم

چشمانت را که بستی!...

-----------------------------------------

وقتی در آغوش خواهرم

آرام چشمانت را بستی

(با آواز لالاییش)

گفتند: لالاییت را بس کن

خوابیده مادرت

و خواهرم به نجوا لالایی گفت:

لالا! لا لا...

چقدر سردم بود

وقتی دستانت را به روال همیشه بوسیدم

اشکم پشت دستت افتاد

یخ زد!

و خواهرم.. لالا لا لا....

عمری تو برایم خواندی لحظه ای من برایت....

لالا لا لا

مهربانیت را گلهای حیاط خانه می فهمیدند

که پس از تو بی درنگ پر پر شدند...

چرا من نمی شوم؟

چرا!!!!

--------------------------------------------

هر چه به درگاه کوه و علف می گریم(1)

گیاه واره ای بر نم روید

باغم کویری خشک است

بی لبخندت....

ومن

دیگر کسی را نمی یابم

 

که صدایم را برایش بلند نکنم

که سرم را به دامنش بگذارم

غمهای عالم از دلم برود

سر به پایش نهم

و برایم لالایی بگوید

بی صدای تو

بی نگاه تو

بی مهربانیت

چگونه تحمل کنم نکاه علفهای هرز باغ حیاط خانه را!!

کاش من...

کاش من...

کاشش من می پژمردم!!!!!

--------------------------------------------

اشکم امان نداد

شعرهایم خیس شد

اما کدامین شعرم

تسکین تواند بود؟

برای برگی که از ساقه اش جداشده .....

-----------------------------------------------------


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



معجزت!!!
نوشته شده در چهار شنبه 16 تير 1395
بازدید : 555
نویسنده : محمود عمیدی

بگو بدانم!

تو کدامین معجزت کدامین پیامبرکدامین تاریخ کدامین سیاره ای؟

که این سان در هجمه ی افسونها و افسانه ها

رنگ می بازی

معجزتی چنین که تویی!

اژدرها به کام در کشد باید

بی لحظه ای درنگ

نه فقط عصا! که خود موسا را نیز!

چقدر شعرم

رنگ و بوی نان می گیرد

وقتی نفست را به دریچه ی روبرو نمی دهی!

بگو!

بگو بدانم

بگو بدانیم!!!!

 

محمود عمیدی

15 تیر 95


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



مسیح!
نوشته شده در چهار شنبه 16 تير 1395
بازدید : 579
نویسنده : محمود عمیدی

اینک من!

اینک گریه

اینک تو

اینک خنده!

مسیح نیستم که در جلجتای چشمانت به صلیبم کشیده باشی

موسی نیستم حتی

که به اژدهایی تمام افسونهایت را ببلعم!

چوپانی ساده انگارم

ساده چون زلال رود ی جاری بر گونه ی سنگی کوهی بی سبزه و درخت

آنک من!

آنک خنده

آنک تو آنک خنده!

در من رودی بر میخیزد

وقتی که فرعونت

موساوارم پی  میکند

در من رودی بر می خیزد

و من عصایم را گم می کنم

وقتی تو فرعون می شوی

چوپانی ساده می شوم تا به پایت بیافتم

تا ....

اینک من

اینک رودی که بر میخیزد

اینک تو

اینک دمی عیسوی

که شفا نمی دهد

دچار می کند! دچار......

محمود عمیدی

16تیر 95


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



معجزه
نوشته شده در پنج شنبه 27 خرداد 1395
بازدید : 520
نویسنده : محمود عمیدی

چشمم به راه کسی نیست

  کسی برای من شعر نمی گوید

منم که برای دیگران می نویسم

و می پندارم که

حق دارم دیگران را هدایت کنم

به معجزت شعر...


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



واسطه
نوشته شده در پنج شنبه 27 خرداد 1395
بازدید : 546
نویسنده : محمود عمیدی

چقدر دوریم از هم

این روزها که باید شاهد پیوستن جویبارها باشد..

مدام رودهایی را که می خشکند نامگذاری میکند

به نام جنگلهایی که ریشه کن می کنیم شهر نمی سازیم و..

نامی نو بر شهرها می نهیم

از شهرهایمان رودی نمی گذرد

و زنده رودها را

بی آب

تشنه و تنها در کویری خود ساخته رها می کنیم ..

کدام واسطه آیا

با کدام وساطتت شیرین می تواند

از این بندهای وارهاندمان

از این سدهای ساخته از جهالت

از این شهرهای بر پا شد در جنگلها

هر چه می نگرم

چیزی شیرینتر از برجهای قد کشیده نمیبینم

حتی آسمان نیز دیگر آن جذابیت گذشته را ندارد ..

خدایی دیگر

زیر آسمانی دیگر

با وساطت پیامبری دیگر آرزو می کنم .......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



اتفاق..
نوشته شده در پنج شنبه 27 خرداد 1395
بازدید : 502
نویسنده : محمود عمیدی

ما اتفاق بدی نبودیم

بد رخ دادیم در زمانیبد

در مکانی بد ..

اطرافمان پر است از رنگو نیرنگ

و خزنده هایی که دم به دم پوست می اندازند

و من هرگز متوجه رنگشان نمی شوم

چشمهایم گویا معیوب است..

ما بد رخ دادیم

در تصادفی عجیب به تصادمی گرم رسیدیم

و من

در حال شعله ور شدنم

تو در حال یخ زدن......

27 خرداد 95


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



تبعید
نوشته شده در شنبه 16 آبان 1394
بازدید : 581
نویسنده : محمود عمیدی

تبعید می کنم شعر را

به دخمه ای

                   -تاریک.....

                           -تاریک.....

                                  -تاریک.....

به دخمه ای تاریک و سرد و نمور......

تخم پرنده ای را

در گرمای پوششی،درون قفسی آراسته به گلهای کاغذی

و گیاهان پلاستیکی ...

و آسمانی نقاشی شده بر صفحه ای آبی پرورش میدهم......

جوجه ی پرنده ای را

کنار جوجه ی سر برآورده ام می گذارم

آسمان را به زنجیر می کشم

                     - به قفل پنجره ها

                          و پنجره ها را کور می کنم......

بالیدن پرنده هایم را

در رویایی که برایشان ساخته ام به نظاره می نشینم

دانه می ریزم

و پرنده های به زمین نوک می زنند

ناگهان کودکی بازیگوش

-که از بالای درختی پایین پریده

-که پادشاه عریانی را رسوا کرده

که سوراخ سدی را به انگشتش بسته

- که تانکی را با عظمتش بلعیده.....

ناگهان کودکی گستاخ و بازگوش

درب را می گشاید...

هجوم آسمان به سمت پرنده ها مرا به وحشت می اندازد

ناگهان

پرنده ای پر می گشاید و در هوای تازه

در آبی آسمان

در پهنه ی پر خطر پرواز و آزادی

بال می گشاید

اما پرنده ای دیگر هنوز به زمین نوک می زند..

دست دراز می کنم

روی دستم می پرد

و از شانه ام بالا می رود......

به دخمه ی تاریک و سردو نمور سرک می کشد

کودک گستاخ بازیگوش تنهاییم

و ناگهان

شعر پر می کشد........

محمود عمیدی

16 آبان 94


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



رد پای بوسه....
نوشته شده در سه شنبه 9 شهريور 1394
بازدید : 518
نویسنده : محمود عمیدی

شب برای گریه خلوت می شود        گریه با تکرار عادت می شود

رفتی آن شب از کنارم ای پری           من ندانستم دلم را می بری!

گونه هایم زیر باران خیس شد            نام تو در ذهن من تندیس شد

گویش گل بود در پیراهنت                   لهجه ی باغ اقاقی دامنت!

با تو لبریز گل سنجد شدم                 بی تو در مردابها راکد شدم

عشق ماهرچندعشقی پاک بود          عشق ما اما فقط پژواک بود!

آن شب دیر آشنایی یاد باد                    آن گلیم بوریایی یاد باد

آن شب ازهرسایه ترسان میشدیم      از نگاه ماه بی جان می شدیم

آن شب از بوسیدنیها حرف بود           گرچه بر رخساره نقش برف بود

عشق آن شب بین ما کولاک کرد         رد پای بوسه ها را پاک کرد

تکیه آن شب من به الفت می زدم       دست در دامان زلفت می زدم

من نفهمیدم چه شد؟ آن شب چه شد   تا گل لبخندهایت غنچه شد

اشیاقم در نگاهت خیره بود                واای بختم مثل آن شب تیره بود

من نمی دانم که آن شب چون گذشت?  لیک فردا از کنارم خون گذشت

برق چشمت ناگهان خاموش شد         عشق ما در تیرگی مدهوش شد

آن شب از من قهر کردی ! وای من       بوسه ام را زهر کردی وای من!

شب برای گریه ام هلت نداد                 سوختم با آتشم عادت نداد

ما چهل من مثنوی خواندیم شب           نیمه عمر راه را راندیم شب

وای آن شب عشق هم تب کرده بود     چشم نرگس را لبالب کرده بود

ما نیایش کاشتیم آن شب همه         گرچه آیش داشتیم آن شب همه !

دستمان اندازه ی احساس بود              داغمان رنگ گل گیلاس بود

نازنین ما هول پستو می زدیم              توی دل نقش پرستو می زدیم

لانه ی مارا به هم زد چلچله                  ما نشستیم و نیامد چلچله

ششه ی چشمم به یادت مات شد        بازیم با لشگر غم پات شد

عشق تو گل کرده در سجاده ام            من به به مهر مهر تو افتاده ام

یاد آن گلهای مینایی به خیر                 یاد انفاس مسیحایی بخیر

ما و بازی با ترقه روز عید                    حیف شادی را خزان از باغ چید

بی تو من در واژه ها گم می شوم      بی تو در بند توهم می شوم

بی تو بالا می رود تیراز غم               سینه هامان می شود گاراژ غم

بی تو موسیقی فقط نالیدن است      گریه بی تو مایه ی بالیدن است

بی تومن کی مست نرگس میشوم?   بی تو داغ لاله ای حس می شوم

بی تو این دل قدر پاپاسی نبود              لایق یک سکه عباسی نبود

بی تو طعم میوه های من گس است     بی تو باغ مثنوی هم نارس است

خرداد ماه 72


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , مثنوی ها , ,



پشت دریا
نوشته شده در یک شنبه 8 شهريور 1394
بازدید : 567
نویسنده : محمود عمیدی

پشت دریا به زمین گرم است

پشت جنگل هم

و پشت من

به دوست داشتنت....

----------------------------------------------

وقتی می گذری بی خیال

خیالم پر از تشویش می شود

هیچ کشتی غرق شده ای حتی

حال مرا درک نمی تواند کرد

مگر عاشقی

که معشوقش بی خیال از کنارش بگذرد.....

-----------------------------

چگونه پر کنم ؟

خیالی را که از تو خالی نمی شود

از خیالاتی که تورا از خیالم ببرد؟

-------------------------------------------

پر می شوم از واژه هایی که به دوست نداشتن ختم می شوند

وقتی که از من عبور می کنی

خالی می شوم از هرچه دوست نداشتن

وقتی که چشمت را به سمت من می چرخانی

پر و خالی می شوم هردم

وقتی که به یادت شعرمی نویسم

-----------------------------------------------------------

غزل مرد

تو زنده شدی

غزل نو

غزل سپید .....

همه هرچه بنویسم تویی....

-------------------------------------------------




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد